وقتی می خواهیم ترسناک بودن چیزی را مثال بزنیم از مرگ یاد می کنیم مثلا : مثل مرگ از او می ترسد،مثل مرگ ترسناک است و ...
اگر دور و برمان اتفاقی بیفتد که ما را یاد مرگ بیندازد به هر طریقی شده خود را با چیزهایی سرگرم می کنیم که به مرگ فکر نکنیم .!
به راستی چرا ما اینقدر از مرگ می ترسیم با وجود اینکه اصلا آن را تجربه نکرده ایم ؟!
مرگ یکى از رخ دادهاى زندگى و از سنتهاى قطعى در نظام آفرینش است به رغم عمومیّت این پدیده، مواجهه با مرگ خود یا عزیزان براى بیشتر افراد، بسیار دردناک و منزجر کننده است .
مهمترین عاملى که مرگ را اضطرابآور و التهابزا کرده، تنفر از نابودى و گرایش به بقا است بنابراین اگر افراد نگرش خود را نسبت به مرگ اصلاح کنند و این حقیقت را در یابند که مرگ فنا و نابودى نیست، بلکه بقا و استمرار حیات واقعى است؛ این نگرانىها و وحشتزدگىها، برطرف مىشود.
درمان ترس از مرگ:
1. اصلاح نگرش نسبت به مرگ: از دیدگاه همه ادیان الهى - از جمله دین مبین اسلام - مرگ نابودى نیست. قرآن این تفّکر را که انسان با مرگ نابود مىشود، به شدت رد مىکند و آن را ناشى از جهل مىداند! قرآن کلمه «توفّى» - که به معناى «بازستاندن کامل» است - در مورد مرگ به کار مىبرد، یعنى، که انسان علاوه بر این بعد جسمانى، واقعیت دیگرى دارد که هنگام مرگ، خداوند این واقعیت را پس مىگیرد. اعتقاد به این حقیقت قرآنى، گرایش ذاتى انسان به بقا را در معرض خطر قرار نمىدهد.
2. توجه به زیبایىها و جلوههاى زندگى پس از مرگ: انسانها علاقهمند به زیبایىها، راحتىها و دلبستگىهاى میان فردى هستند و فکر مىکنند مرگ بر همه این امور خوشایند خط بطلان مىکشد؛ اما آموزههاى دینى افراد را به این حقیقت متوجه مىسازد که زیبایىها و دلبستگىهاى این دنیا، قابل مقایسه با جلوههاى زیباى زندگى بعد از مرگ نیست و زندگى دنیا در برابر حیات اخروى، بسیار محدود و زود گذر است.
قرآن در این باره مىفرماید: «وَ ما هذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوانُ لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ» عنکبوت (29)، آیه 64. «زندگى دنیا چیزى جز بازى و سرگرمى نیست و زندگى واقعى در سراى دیگر است. (اقتباس از ام رابین دیماتئو، روان شناس سلامت، ترجمه سید مهدى موسوى اصل و همکاران، ج2، انتشارات سمت، چاپ اول، زمستان 1378.)
3. رضایت به مقدرات الهى: این امر باعث مىشود که فرد هنگام مرگ، کمتر دچار برخى تجارب ناخوشایند روانى و بیمار گونه گردد. در فرهنگ غرب، به انسان و آزادى او اصالت داده و در همه جنبههاى زندگى به او اختیار تام مىدهند و در واقع او را مالک اصل خود مىدانند؛ ولى در دیدگاه اسلام، انسان کامل، بنده خدا و مملوک او است و کمال انسان در بندگى و اطاعت از خداوند است. این بندگى با احساس محبت نسبت به خداوند همراه است. خداوند نیز هنگامى که خطابى محبتآمیز به انسانها دارد، آنان را با عنوان «بندگان من» مىخواند و مىفرماید:
«یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ. ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً. فَادْخُلِی فِی عِبادِی. وَ ادْخُلِی جَنَّتِی» فجر (89)، آیات 27 - 30. «اى نفسهاى مطمئن و آرام به سوى پروردگار خویش باز گردید، در حالى که خداوند از شما راضى و شما نیز از خداوند راضى هستید، وارد بندگان من شوید، وارد بهشت من شوید».
اگر این اعتقاد براى انسان درونى شود، در مقابل مرگ حالت تسلیم و رضا در پیش مىگیرد و نگرانى از وجودش رخت مىبندند. البته رضایت نسبت به مرگ، بدین معنا نیست که انسان بدون جهت و با دست خود، خویشتن را به کام مرگ بیندازد! قرآن در این زمینه مىفرماید: «لا تُلْقُوا بِأَیْدِیکُمْ إِلَى التَّهْلُکَةِ» بقره (2)، آیه 195؛ «خود را با دست خویش به وادى هلاکت نیفکنید».
تعالیم اسلامى سعى دارد حالت رضا را در انسان تقویت کند. بشارت خداوند به شکیبایانى است که در هنگام بروز حوادث، ناگوار مىگوید: «ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مىگردیم» بقره (2)، آیه 156. و روایات اسلامى مرگ را رحمتى از جانب خداوند براى بندگان مؤمن مىدانند و مىکوشند که در افراد نگرش مثبت نسبت به مرگ ایجاد کنند.
امام صادق ( علیه السلام ) می فرماید : یاد مرگ خواهش های نفس را می میراند و رویشگاه های غفلت را ریشه کن می کند و دل را با وعده های خدا نیرو می بخشد و طبع را نازک می سازد و پرچم های هوس را درهم می شکند و آتش آزمندی را خاموش می سازد و دنیا را در نظر کوچک می کند بطور مسلم چنین کسی با چنین اعمالی مرگی راحت خواهد داشت
4. توجه به عمومیّت مرگ: انسان باید به این واقعیت توجه کند که مرگ یک سنت و قانون قطعى و خلل ناپذیر حاکم بر نظام آفرینش است و همه موجودات - به جز خالق یکتا - با چنین پدیدهاى مواجه مىشوند؛ چنان که قرآن در این باره مىفرماید: «کُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ» آل عمران (3)، آیه 185 ؛ «هر نفس طعم مرگ را مىچشد». خود این فکر موجب تسکین مىشود.
5. یاد مرگ: در فرهنگ اسلامى توصیه شده که مسلمانان نباید از مرگ غافل باشند.
پیامبر(ص) مىفرماید: «اکیس الناس من کان اشدّ ذکرأ للموت» (بحار الانوار، ج 6، ص 130 )؛ «زیرکترین مردم کسى است که بیشتر به یاد مرگ باشد».
این امر باعث مىشود انسان خودش را آماده مرگ کند و براى به دست آوردن این آمادگى، از محرمات بپرهیزد. وقتى فرد مرگ خود را از قبل تصور و پیشبینى کند، با فراهم آوردن شرایط و فضاى روانى مناسب، خود را آماده مواجهه با آن مىکند و از تنیدگى او کاسته مىشود و با این پدیده سازگارى بهترى خواهد داشت همان.
مرگ عبارت است از نوشیدن عصاره ی حیات که برای مؤمنان بسیار گوارا لذت بخش و نشاط آور است و برای کافران رنج آور و اسف بار و اندوهناک . اما جریان مردن مؤمنان به این وضع است که هنگام مرگ آنان فرشتگان الهی نازل و پیامبر و پیشوایان معصوم ( علیهم السلام ) برای اینان متمثل می شوند و به آنان می گویند : ما دوستان شما در دنیا و آخرت خواهیم بود و هیچ خوف و ترسی نداشته باشید ؛ نوید باد شما را به بهشت که هر آنچه خواستید در آن است .... اما جریان مردن کافران به این وضع است که شربت مرگ برای آنان سخت ناگوار تلخ و استقبال فرشتگان عذاب از آنها با گرزهای آتشین است. 1
عواملی که باعث می شود انسان مرگ آسانی داشته باشد :
1 – اطاعت از اوامر و نواهی حضرت حق تعالی
انسان به هر میزان که در ترک محرمات و انجام واجبات کوشا باشد , هنگام جان دادن آسوده خواهد بود . امیرالمؤمنین ( علیه السلام ) می فرمایند : « هر کس اهل طاعت باشد فرشتگان رحمت , متولی قبض روح او می گردند و هر کس اهل نافرمانی و معصیت باشد فرشتگان عذاب روح او را می گیرند . فرشته ی مرگ یارانی از فرشتگان رحمت و عذاب زیر فرمان خود دارد : فمن کان من اهل الطاعة تولت قبض روحه ملائکة الرحمة و من کان من اهل المعصیة تولت قبض روحه ملائکة النقمه والملک الموت اعوان من ملائکة الرحمة و النقمة » 2
بنابراین مومنی که در دنیا اهل عبودیت خدای سبحان است , فرشتگان رحمت ذات اقدس الهی مأموریت گرفتن جان او را دارند و در روایات آمده که مرگ برای مؤمن به منزله ی بوییدن بهترین گلهاست
امام صادق ( علیه السلام ) می فرمایند : .... وقتی بنده مؤمن به قبر در آمد قبر گوید : خوش آمدی . به خدا سوگند وقتی به تو بر پشتم راه می رفتی دوستت می داشتم , چه رسد به اکنون که در درونم جا گرفته ای . خواهی دید . سپس (قبر)به اندازه ی دید چشم بر او گشوده و گسترده می شود و دری به بهشت باز می گردد که جایگاهش را در بهشت خواهد نگریست . در این هنگام مرد زیبا چهره و نیکو اندامی از قبر خارج می شود که مانند او را هرگز ندیده به او گوید : ای بنده خدا , من زیبا تر از تو ندیده ام چه کسی هستی ؟ گوید : من عقیده ی نیکوی تو هستم من کردار شایسته تو هستم . سپس روح او گرفته آن گاه در بهشت در همان جایی که دیده بود نهاده می شود و به او گفته می شود , راحت بخواب و از بهشت نسیمی بر جسد او می وزد که لذت و بوی خوش آن را تا هنگام قیامت می یابد .
اما کافر هنگامی که داخل قبر گردد قبر گوید : خوش نیامدی به خدا سوگند تو وقتی بر پشتم راه می رفتی دشمنت می داشتم چه رسد به اکنون که در درونم جا گرفته ای . خواهی دید . آنگاه او را چنان می فشارد که خردو نابود گرداند . سپس به همان حال بر می گردد و دری به آتش به او گشوده می شود که جایگاهش را در آن مشاهده کند . سپس فرمود : مردی زشت رو که قبیح تر از او هرگز دیده نشده از قبر خارج شود و گوید : ای بنده ی خدا تو کیستی که من زشت تر از تو ندیده ام , در پاسخ گوید : من کردار زشت تو و عقاید بد تو هستم . سپس روح او گرفته و در همان جایگاه آتش نهاده می شود و نسیم آتشین بر جسد او می وزد که درد و گرمی آن تا روز قیامت پیوسته است و بر روح او 99 افعی گزنده مسلط خواهند شد و او را نیش می زنند . هر یک از آن افعی ها هر گاه به زمین بدمد دیگر گیاهی نخواهد رست 3
با اندکی تأمل در این روایت روشن می شود که آنچه همواره در همه مواقف ( سکرات موت و جان دادن برزخ قیامت و ... ) همراه انسان است وهرگز از او جدا نیست عمل و کردار اوست.
2 – صله رحم
امام صادق ( علیه السلام ) می فرمایند : ( هر که خواهد که حق تعالی بر او آسان کند سکرات مرگ را پس باید صله ی ارحام با خویشان خود کند و به پدر و مادر خود نیکی و احسان نماید ؛ پس هر گاه چنین کند خداوند بر او آسان کند دشواریهای مرگ را و ... ) 4 پس مؤمن باید در رفع گرفتاری اقوام و نزدیکان بکوشد و با آنان مهربانی کند و از قطع ارتباط با آنان جدا ً بپرهیزد .
3 – نیکی و احسان به والدین
این مورد اثرات زیادی در سعادت انسان دارد . روایت شده که حضرت رسول ( صلی الله علیه و آله ) حاضر شد نزد جوانی در وقت وفات او پس به او فرمود : بگو : لا اله الا الله . سپس بسته شد زبان آن جوان و نتوانست بگوید , و هر چه حضرت مکرر کرد او نتوانست بگوید ؛ سپس حضرت فرمود : به آن زنی که بالا سر آن جوان بود که آیا این جوان مادر دارد ؟ عرض کرد : بلی , من مادر او می باشم . فرمود آیا تو خشمناکی بر او ؟ گفت : بلی و الان شش سال است که با او تکلم نکرده ام حضرت فرمود که راضی شو از او . آن زن گفت : خدا به رضایت تو از او خشنود و راضی باشد و چون این کلمه را که مشعر بر رضایت او بود از پسرش گفت زبان آن جوان باز شد . حضرت به او فرمود : بگو لا اله الا الله , گفت : لا اله الا الله .... 5 با دقت در این روایت و احادیث مشابه می بینیم که رضایت والدین جدای از برکات فراوان دنیوی و اخروی عاملی مؤثر در راحت جان دادن مؤمن می باشد .
4 – کم کردن تعلقات دنیایی
به هر میزان که حب دنیا در دل انسان باشد هنگام جان دادن سختی بیشتری خواهد کشید . امام صادق ( علیه السلام ) فرمود : هر که بیشتر به دنیا بچسبد هنگام جدایی از آن بیشتر افسوس خورد . عدم حب به دنیا به معنای عدم استفاده ی از دنیا نیست بلکه به این معناست که از نعمتهای دنیا در جهت خشنودی الهی استفاده کرده و از جمع آوری مال و عدم رسیدگی به نیازمندان و اجتناب از پرداخت خمس و زکات و آنچه شرعا ً به مال ما تعلق می گیرد جدا ً پرهیز کنیم .
5 – کوتاه کردن آمال و آرزوها
من اطال الامال اساء العمل کسی که آرزوهایش طولانی است کردارش ناپسند است 6 قبلا ً اشاره کردیم که اعمال انسان ارتباط مستقیمی با نحوه مرگ انسان دارد . بنابراین کسی که آمال و آرزوهای طولانی رادر ذهن می پروراند از حسنات باز می ماند و لذا خدای ناکرده ممکن است با سوء عاقبت از دنیا برود .
مرگ فی نفسه وحشتناک نیست چرا که انتقال از سرایی به سرای دیگر است . دلیل ترس ما اینست که عمری دنبال خواسته های هوای نفس و شیطان بوده ایم و توشه ای برای سرای دیگر نیندوخته ایم . آری با این وضع منتقل شدن ترس دارد ؛ انسانی که دنیایش را آباد و آخرتش را خراب کرده از مرگ هول و هراس دارد و مولا امیر المؤمنین ( علیه السلام ) از این دسته افراد اظهار تعجب می کنند ( عجبت لعامر دارالفناء و تارک دارالبقاء در شگفتم از آن کس که خانه ی نابود شدنی را آباد می کند اما جایگاه همیشگی را از یاد برده است ) . 7
6 – یاد مرگ
اگر انسان در طول زندگی از یاد مرگی که بزودی به سراغ او خواهد آمد غافل باشد بطور طبیعی نه تنها آمادگی برای مردن نخواهد داشت بلکه از روبرو شدن ناگهانی با مرگ بسیار هراسناک خواهد شد . امام صادق ( علیه السلام ) می فرماید : یاد مرگ خواهشهای نفس را می میراند و رویشگاه های غفلت را ریشه کن می کند و دل را با وعده های خدا نیرو می بخشد و طبع را نازک می سازد و پرچم های هوس را درهم می شکند و آتش آزمندی را خاموش می سازد و دنیا را در نظر کوچک می کند 8 بطور مسلم چنین کسی با چنین اعمالی مرگی راحت خواهد داشت .
رسول خدا ( صلی الله علیه و آله ) فرمودند : بهترین زهد به دنیا یاد مرگ است و برترین عبادت اندیشیدن است . پس هر که یاد مرگ وجودش را پر کند گور خود را باغی از باغهای بهشت بیابد .9 از حضرت سؤال شد : آیا کسی با شهداء محشور می شود ؟ فرمود : آری کسی که شبانه روز بیست مرتبه مرگ را یاد کند .
7 – اشتیاق به نعمتهای بهشت
یکی از نشانه های مؤمن اینست که وقتی هنگام تلاوت قرآن به آیات عذاب می رسد , به خدا پناه برده و از خدا بخواهد او را از عذاب نجات دهد و وقتی به آیات بهشتی و نعمتهای آن می رسد , از خداوند طلب رسیدن به آن نعمتها را بنماید . تفکر در آیات الهی بویژه نعمتهای بهشتی و شوق رسیدن به آنها ( و در نتیجه عمل کردن به فرامین الهی و پرهیز از نواهی حضرت حق ) مرگ را برای انسان آسان می کند . امام علی ( علیه السلام ) می فرمایند : « جانهایتان را مشتاق نعمت بهشت گردانید تا این که مرگ را دوست داشته باشید و زنده ماندن را دشمن .» 10
مطالعه کتابهای زیر به شما کمک خواهد کرد چرا که مباحث مبسوطی در این زمینه مطرح کرده اند :
1 – منازل الاخرة نوشته ی شیخ عباس قمی ( رحمة الله علیه )
2 – تفسیر موضوعی قرآن کریم جلدهای 4 و 5 نوشته علامه جوادی آملی ( حفظه الله تعالی علیه )
پی نوشت ها :
(1) علامه جوادی آملی / تفسیر موضوعی قرآن کریم / ج 4 / ص 199
(2) علامه جوادی آملی / تفسیر موضوعی قرآن کریم / ج 4 / ص 212
(3) علامه جوادی آملی / تفسیر موضوعی قرآن کریم / ج 4 / ص 202
(4) شیخ عباس قمی / منازل الاخرة / ص 14
(5) شیخ عباس قمی / منازل الاخرة / ص 14
(6) نهج البلاغة / حکمت 36
(7) نهج البلاغة / حکمت 126
(8) میزان الحکمه / ج 12 / ص 5681
(9) میزان الحکمه / ج 12 / ص 5681
(10) میزان الحکمه / ج 12 / ص 5699
برگرفته از تبیان
یکی از سوالاتی که همواره مطرح است چرا بشر از مرگ می ترسد؟ چرا وقتی اسم مرگ جلومان می آورند موهای سرمان سیخ می شود؟ چرا وقتی اسم مرگ می آورند مادر به بچه اش میگه خدا نکند ؟نیاید آن روز . دور از جون و ....
می گویند هارون الرشید که در خواب دیده بود همه دندانهای او ریخته است و تعبیر خواب کردن آن دو نفر که یکی گفت: «همه کسان تو پیش از تو می میرند. و دیگری گفت: «عمر خلیفه از همه بستگانش طولانیتر خواهد بود» و واکنش هارون در برابر دو تعبیر کننده که به دومی صد دینار داد و اولی را صد تازیانه زد نیز دلیل دیگری بر این حقیقت است. زیرا هر دو یک مطلب را گفته بودند اما آنکه نام مرگ کسان خلیفه را بر زبان جاری کرده بود صد تازیانه نوش جان کرد، و کسی که مرگ آنها را در قالب «طول عمر خلیفه» ! ادا نمود صد دینار پاداش گرفت!
علماء علم اخلاق می فرمایند علت ترس انسان ازمرگ چند عامل است:
1 – بدلیل این که شناختی از حقیقت مرگ نداریم و حقیقت مرگ را نمی دانیم.
ماکروکی مرگ را نمی دانیم . هیچ اطلاعی ازمرگ ومسائل بعد ازمرگ نداریم .مرگ را نیستی ونابود شدن می دانیم . غالبا تصور میکنند مرگ یک امر عدمی و به معنای فنا است ولی این برداشت هرگز با آنچه در قرآن کریم آمده و دلائل عقلی به آن رهنمون میشود موافق نیست.
مرگ از نظر قرآن یک امری وجودی است، یک انتقال و عبور از جهانی به جهان دیگر است و لذا بسیاری از آیات قرآن از مرگ تعبیر به توفّی شده است که به معنی باز گرفتن و دریافت روح از تن بوسیله فرشتگان است.
در حالی که انسان با مرگ ازعالم دنیا به جهان آخرت منتقل می شود که آخرت ابتدایش عالم برزخ و انتهایش بعد از برپایی قیامت کبری بهشت یا دوزخ است.
ما متأسفانه مطالعه کم داریم یا اگر داریم می ترسیم درباره مرگ مطالعه کنیم عیب جوان ماهمین است که اگر ازش بپرسی توآلمان بهترین بازیکن کیه ؟ فوراً جواب می دهد : کیه ، سنش چقدره ، قدش چه قدره، شماره پیرهنش ، این ازدواج کرده و.... اما اگر ازش بپرسی وقتی رفتی داخل قبر چی میشه میگه نمی دانم ؟یا گاهی شنیده میشه :بابا از این حرفا نزن ، بذار خوش باشیم وزندگیمونو بکنیم !
راننده وقتی ببیند ماشین او درآستانه سقوط ونابودی است می ترسد ، افرادی که ایمان به معاد ندارند ومردن را نیست شدن می دانند باید ازمرگ بترسند چون مرگ درچشم آنان یک نوع سقوط ونابودی است .
امام حسن عسکری(علیه السلام) می فرماید من و پدرم امام هادی(علیه السلام) هردو به عیادت یک شخص که داشت ازدنیا می رفت رفتیم.طرف داشت بی تابی می کرد گریه می کرد چشماش چپ و راست می شد .امام عسکری(علیه السلام) فرمود : چی شده ؟چرا بی تابی می کنی ؟
فرد گفت : آقا دارم می میرم . آقا فرمود : همه می میرند ، مگه توفقط می میری ؟! مرگ مال همه است. گفت : آقا الان که عزرائیل میاد سراغم . حضذرت فرمود : عزرائیل که ترس ندارد .
امام عسکری(علیه السلام) می فرماید : پدرم چند مثال برای این شخص مختصر بیان فرمودند :
1- فرمود اگر به شما بگویند این لباس کهنه ومندرس وکثیف رادربیار یک دست لباس شیک نو برات دوختم بپوش تو می ترسی ؟ مرد محتضر به امام هادی(علیه السلام) گفت : نه لباس نو پوشیدن که ترس ندارد امام هادی(علیه السلام) فرمود : مرگ هم همینه ، میگن لباس کهنه وکثیف جسمانی ات رادربیار .می خواهیم لباس دنیوی ات را دربیاوریم ولباس اخروی تنت کنیم این که ترس ندارد لباس نو به تن کردن ترس ندارد.
2 – اگر به شما بگویند این خانه دویست متری که توش زندگی می کنی کوچکه به دردت نمی خورد ، بیا کلید بهت بدم مدینه کنار قبر پیغمبر یک منزل دنج هزارمتری ساخته آماده ، تو بدت می آید ؟ گفت نه آقا .اگر بروی توی آن خانه وسیع میترسی ؟ گفت نه کی بدش می آید ازیک خانه دویست متری ببرندش توی یک خانه پنج هزارمتری ؟!
آقا فرمودند : حکم دنیا درمقابل آخرت مثل یک خانه دویست متری درمقابل یک خانه پنج هزاری متری است اگر رفتی آنجا بدت می آید گفت نه آقا.
امام هادی(علیه السلام) با این چند کلمه آرامش کرد و راحت جان داد .
پس یکی ازدلائل ترس ما مردم این است که کروکی آن طرف را نداریم.(1)
2 – دلیل دوم دلبستگی به دنیا
مـردى خـدمـت پـیـامبر صلی الله علیه و آله آمد و عرض کرد: "چرا من مرگ را دوست ندارم ؟ حضرت فرمو(الک مال) آیا مال و ثروت دارى؟ عرض کرد: بله .
فرمود: آیا آن را پیش فرستادهاى [و در کار خیر و براى آخرت صرف کردهاى]؟
عرض کرد: نه .
فرمود: به همین علت مرگ را دوست نمى دارى.(2)
همه راجمع کردی تودنیا حالا می خواهی بروی آخرت هیچی آنجانیست .
مثل اینکه شما بخواهی ازاینجا بروی کشور خارج حساب توآن کشور خارجی نداری حساب بازنکردی پول نفرستادی خب معلومه می ترسی . میگی بروم آنجا چه کنم ، دریک کشور غریب یک کشور اجنبی پول هم توحساب نیست ترس داره دیگه کسی از قیامت و مرگ نمی ترسد که پول و اموالی را در حساب آخرت ریخته باشد واندوخته ای داشته باشد .
به ابوذر گفتند : برای چی ماازمرگ می ترسیم ؟گفت : « لانکم امرتم دنیاکم وخربتکم آخرتکم ؛ وقتی دنیا آباد کردی وآخرت خراب کردی کدام آدم عاقل ازیک جای آباد می رود جایی که هیچی نفرستاده .» (3)
مثل همان رانده ای که باخون دل ماشینی تهیه کرده وعلاقه زیادی به آن دارد ومی ترسد که مبادا کسی وسیله اورا بگیرد وازتصورجدایی آن رنج می برد وخیال می کند بهتر ازاین ماشین چیز دیگری نیست.
اسلام میگه خونه خوب داشته باش ، ماشین خوب داشته باش ، فرش خوب داشته باش اما بت نشه . مثل آن آقایی نباش که ماشین بنزش دزدیند سکته زد مرد ، بعد هم که پیدا شد دیگه او در قبرستان خوابیده بود .
دنیا داشته باش اما دل به دنیا نبند.
3 – دلیل سوم کمی زاد و توشه
انسانی که می داند سفری ابدی درپیش دارد و برای آن توشه ای ذخیره نکرده است از فرارسیدن مرگ هراسان است و آرزو می کند مرگش دیرتر فرارسد تا بتواند توشه ای برای سرای آخرت فراهم کند .
گاهی ترس راننده بخاطر از دست دادن ماشینه و گاهی به دلیل ناآگاه بودن از جاده است و گاه چون جاده بسیار طولانی است و او سوخت کمی دارد می ترسد .
ایـن هـمـان اسـت کـه حـضرت على علیه السلام در یکى از سخنان حکمت آمیزش از آن، آه و ناله سر مىدهد و هشدار داده ، مىفرماید(4): (آه مِنْ قِلَّةِ الزّادِ وَ طُولِ الطَّریقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظیمِ الْمُورِدِ)
آه از کـمـى تـوشـه [ى راه آخرت] و طولانى بودن راه و دور بودن سفر و بزرگ بودن مقصد و محلّ ورود.
4 – دلیل چهارم گناه
گاه راننده ازکمبود سوخت اطمینان موتور و لاستیک ترس ندارد بله ترسش بخاطر این است که درگذشته تخلفاتی کرده و پا به فرار گذاشته و اکنون می ترسد در جلوی راهش پلیس باشد . ترس از گناهانی که انجام دادیم و فراموش کردیم .
امام باقر(علیه السلام) می فرماید : دل انسان وقتی متولد می شود مثل آینه صاف است ، وقتی گناه یک نطقه سیاهی ظاهر می شود اگر توبه کرد پاک می شود اگر ادامه یافت ، به جایی می رسد که کاملاً تاریک می شود وموفق به توبه نمی شود .
گـام نـخـسـت بـراى رهایى از وحشت مرگ، شناخت و درک درست از مرگ است که معناى آن گذشت. بـهـرهمـنـدى از این شناخت تا حدّى بسیار انسان هاى مؤمن را از ترس مرگ مىرهاند و براى در آغـوش گـرفـتن مرگ آماده مىکند. از این رو، امام محمد جواد علیه السلام پس از آن که از حقیقت مرگ پرده برمى دارد، مىفرماید:
پس، خود را براى آن آماده کنید.(5)
آنان که از مرگ مىترسند و براى رو به رو شدن با آن آماده نیستند، مرگ را نشناختهاند. کسى از امام محمدجواد علیه السلام پرسید: چرا برخى مرگ را ناخوش مى دارند؟
فرمود: زیـرا مـرگ را نـشـنـاخـتـهانـد. اگـر آن را مىشناختند و از اولیاى خداى عزّوجلّ مىبودند، بى گمان مرگ را دوست مىداشتند و مىدانستند که آخرت از دنیا برایشان بهتر است .
سپس، آن حضرت براى این که حقیقت را بیشتر آشکار کند، پرسید: "چـرا کـودک و دیـوانـه ، از خـوردن دارویـى کـه بدن را سالم مىکند و درد را از میان مىبرد، خوددارى مىکند؟"
مرد گفت: "زیـرا آنـان از فـایـده دارو نـا آگاهند." حضرت جواد علیه السلام فرمود: "سوگند به آن کسى که به حقّ، محمد صلی الله علیه و آله را به پیامبرى برانگیخت ، کسى به درستى خود را براى مرگ آماده نـمىکند، مگر این که براى او از این دارو براى بیمار سودمندتر است . آگاه باش! اگر مردم مـىدانـسـتـند که مرگشان به چه نعمت هایى مىانجامد، آن را دوست مىداشتند؛ بسیار بیشتر از خردمندى که خوردن دارو را براى دفع بیماری ها و جلب سلامتى دوست مىدارد."(6)
عـامـل اسـاسـى بـراى نـهـراسـیـدن از مـرگ ، ایـمـان بـه مـبـداء و مـعـاد، عـمـل صـالح و تـقـرّب بـه خـداسـت و هـر قـدر ایـمـان و عـمـل شـایـسـتـه بـیـشـتـر شـود، تـرس از مـرگ کـمـتـر مـىگـردد، بـلکـه در اثـر ایـمـان و عمل صالح انسان به جایى مىرسد که نه تنها از مرگ نمىهراسد که مشتاق آن نیز مىشود؛ زیرا مرگ را وسیله رسیدن به محبوب و دار کرامت آخرت مىبیند.
از حضرت على علیه السلام سوأل شد: چرا شما مرگ را دوست دارید و گاهى مىفرمایید: اُنس من به مردن از علاقه طفل به پستان مادرش بیشتر است؟ آن حضرت در پاسخ فرمود:«لمّا رأیتُهُ قد اِختارَلى دینَ ملائِکَتِه و رُسُلِه و اَنبیائِه عَلِمتُ أنّ الّذى أکرمَنى بهذا لیس یَنسانى فَأحبَبتُ لِقائَه» چون نمونه الطاف خدا را در دنیا دیدم، یقین پیدا کردم آن خدایى که در دنیا آنقدر به من لطف کرد و مرا در راه فرشتگان و پیامبرانش سوق داد، در روز قیامت هم مرا فراموش نخواهد کرد.
آرى، من از مقصد و نوع برخورد و پذیرایىهاى آن خداى بزرگ در آن روز حسّاس دلهرهاى ندارم.
مرگ مانند غروب خورشید است. وقتی که خورشید در اینجا غروب می کند در جایی دیگر نیز طلوع می کند و در واقع خورشی هیچ گاه غروب نمی کند. به همین ترتیب مرگ فقط یک توهم و مانند خواب است. آنچه در این دنیا مرگ تلقّی می شود در دنیای دیگر نیز تولد است، پس زندگی نهایتی ندارد .
پی نوشت ها :
1 - سایت کانون گفتگوی قرآنی
2 - میزان الحکمه ج4 ص2973
3 - میزان الحکمه ج9 ص254
4 - نهج البلاغه ص1119حکمت74
5 - معانی الاخبار ص289
6 - معانی الاخبار ص290
برگرفته از تبیان
صدای خدا را هم در آوردی, ای دلسوز!
انسانها آرزوهای فراوانی را در سر می پرورانند و بسته به تعلقات و گرایشاتشان آرزوهای متفاوتی را دنبال می کنند. این آرزوها معمولا یا مربوط به خود آنها است و یا مرتبط با بستگان و وابستگانشان است. اما کمتر کسی پیش می آید که آرزوهایش در مورد پیشرفت و کمال دیگران باشد و کمتر به خود بیاندیشد.
شاید بی راه نباشد که بگوییم بزرگترین آرزو و دغدغه پیامبران الهی هدایت و رشد دیگر انسانها بوده است. انسانهایی که گاه هیچ تعلق و ارتباطی با آنان نداشته اند و رنگ و نژاد و زبانشان متفاوت و ناهمگون با آنان بوده است.
تاریخ پیامبران لبریز است از سخنان دلسوزانه و رفتارهای مشفقانه تا شاید یک انسان دیگر از تاریکی جهل نجات یابد و به سرزمین نورانی هدایت قدم گذارد. آنان در این مسیر و برای رسیدن به این هدف بزرگ, چه خون دلها که نخورده اند و چه رنجها که نکشیده اند.
نمونه بارز آنها حضرت ابراهیم علیه السلام است که وقتی فرشتگان عذاب قوم لوط را دید با آنان به گفتگو پرداخت. او به گمان اینکه حکم عذاب قوم لوط حتمی نشده, وساطت نمود تا شاید فرشتگان از عذاب آنها چشم بپوشند و فرصت دیگری برای هدایت در اختیارشان بگذارند. قرآن دلیل این کار او را اینگونه معرفی می کند:
إِنَّ إِبْراهیمَ لَحَلیمٌ أَوَّاهٌ مُنیب 1؛ چرا که ابراهیم، بردبار و دلسوز و بازگشتکننده (بسوى خدا) بود!
اما در میان همه این پیام آوران خوبیها یکی گوی سبقت را از دیگران ربوده است. شخصیتی که دلسوزی های هدایت گرانه اش به جایی رسیده که حتی صدای خدا را هم در آورده است. قرآن در مورد او می گوید:
فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ عَلى آثارِهِمْ إِنْ لَمْ یُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَدیثِ أَسَفاً.2
(ای پیامبر) گویا که تو می خواهی در پی آنان (کافران), جان خود را بر باد دهی و خویشتن را از شدت غم و اندوه هلاک کنی که چرا آنها به این کتاب آسمانی(قرآن) ایمان نمی آورند!
آری, این جمله در مورد پیامبر من و شما است. پیامبری که از گمراهى مردم رنج مى بَرد و به ایمان آوردنشان عشق می ورزد. پیامبری که فریاد تشنگی تشنه کامان هدایت را با گوش جان می شنود و از اینکه در کنار چشمه زلال وحی نشسته اند و از آن نمی نوشند, ناراحت است و اشک می ریزد.
«حرص» به معناى علاقه شدید به چیزى و تلاش براى دستیابى به آن است. بنابراین همانگونه که پیامبر خدا در هدایت و ارشاد مردم، سر از پا نمى شناسد و با مهربانی و دلسوزی بر آمار دینداران می افزاید, رهروان او نیز باید آستین همت را بیش از پیش بالا زنند و خیرخواهانه به جذب حداکثری بیاندیشند
پیامبری که از گمراهی دیگران تا سر حد مرگ, غصه می خورَد و برای هدایت آنان خواب را از چشمان خود می رباید. پیامبری که همه وجودش را برای نجات انسانها وقف می کند و از هیچ تلاشی دریغ نمی ورزد.
راستی تا به حال به این فکر کرده ایم که چقدر مدیون او هستیم؟ مدیون از خود گذشتگی ها و جانفشانی هایش؟ مدیون سفره هدایتی که با خون دل فراوان برای ما پهن کرده است و ما امروز بدون هیچ زحمتی بر سر آن می نشینیم و از میوه های گوارایش بهره می بریم؟
هدایت دلسوزانه
تعبیرات این آیه نهایت دلسوزی پیامبر را می رساند. گویا پیامبر, مردم گمراه را همانند عزیزترین افرادش می بیند که از او جدا می شوند و او با حسرت از پشت سرشان به آنان نگاه مى کند. (عَلى آثارِهِمْ)
انگار او بر سر دو راهی بهشت و جهنم ایستاده و همه را به سوی دروازه های گشاده بهشت دعوت می کند. اما همین که می بیند بسیاری از مردم, بهشت را رها می کنند و آتش جهنم را برمی گزینند, با حسرت به آنان نگاه می کند و دوست دارد آنان را از مسیر انحرافی به جاده خوشبختی برگرداند.
اما این مساله به چه کار ما می آید و چه پیامی برای امروز ما دارد؟
از این آیه می فهمیم که افراد بی تفاوت در خط انبیاء نیستند. کسانی که بی رگ اند و حرص و جوش دین داری مردم را نمی خورند, نمی توانند خود را پیرو چنین پیامبری بدانند. بنابراین همه ما باید دغدغه دین همشهریان و همکیشان خود را داشته باشیم و با سوز دل فکری به حال هدایت دیگران کنیم.
از این آیه می فهمیم که دلسوزى و تأسّف بر گمراهى دیگران یک ارزش است و همه ما باید همچون پیامبران خدا با این ارزش زندگی کنیم و پایه های فکری خود را بسازیم.
از این آیه می فهمیم که تبلیغ دین و هدایت مردم با دستور و مصوبه و ابلاغیه به هیچ کجا نخواهد انجامید. تا مومنان, دلسوزانه راه و روش پیامبر را در پیش نگیرند و علما جلودار آنان در خون دل خوردن نباشند, دین نهادینه نخواهد شد و اسلام فراگیر نخواهد گردید. قرآن درباره پیامبر می گوید: حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ 3؛ (پیامبر) بر هدایت شما حریص و دلسوز است.
کج فهمى و ایمان نیاوردن اکثریّت مردم دنیا نباید مانع تبلیغ دین و بیان حقیقت گردد و خستگی و درماندگی را به دنبال آورد. چرا که اگر خدا بخواهد گروه گروه مردم را به حلقه دینداران می کشاند و هر روز بر تعداد مسلمانان می افزاید. پس فراموش نکنیم که رمز موفقیتمان در جذب حداکثری «دلسوزی, خیرخواهى و مهربانى» است.
برخی گمان می کنند که هدایت مردم یک کالا است که می شود با ابزار و ماشینی خاص آن را ساخت و به تولید انبوه رساند. اما باید توجه داشت که درخت هدایت جز با دلسوزی و خون دل خوردن به ثمر نخواهد رسید و میوه نخواهد داد.
امر به معروف و نهی از منکر هم که یکی از واجبات دینی ما است و برای هدایت جامعه و مردم تدارک دیده شده است, بدون دلسوزی کار به جایی نخواهد برد.
کیست که برق شفقت را در چشمان آمر به معروف ببیند و رنگ دلسوزی را بر رخساره او نظاره کند و تاثیر نپذیرد؟ کیست که گرمای سخن دلسوزانه را با تمام وجود احساس کند و از خطای خود شرمنده نشود؟ البته حساب معاندان و کوردلان مجزا است که هیچ حرارتی نمی تواند سنگ دل آنان را آب کند و به راه بیاورد. قرآن در این باره می گوید:
وَ ما أَکْثَرُ النَّاسِ وَ لَوْ حَرَصْتَ بِمُؤْمِنِینَ4؛ (اى پیامبر!) بیشتر مردم, هر چند(سخت بکوشى و) حرص و اصرار داشته باشى, ایمان بیاور نیستند.
سوز و درد و اشتیاقی که در پیامبر وجود داشت, سنگ را آب می کرد و به سوی اسلام می کشاند. اما بسیاری از مشرکان چنان سپری در برابر او ساخته بودند که هیچ تغییری نمایان نمی شد. به بیان دیگر زمینه و قابلیت نیز در هدایت انسانها شرط است که آنان دارای آن نبودند.
بنابراین کج فهمى و ایمان نیاوردن اکثریّت مردم دنیا نباید مانع تبلیغ دین و بیان حقیقت گردد و خستگی و درماندگی را به دنبال آورد. چرا که اگر خدا بخواهد گروه گروه مردم را به حلقه دینداران می کشاند و هر روز بر تعداد مسلمانان می افزاید.
پس فراموش نکنیم که رمز موفقیتمان در جذب حداکثری «دلسوزی, خیرخواهى و مهربانى» است.
درود خدا بر دلسوزترین پیامبر خدا.
بخشی از آیات قرآن کریم به بیان ثواب و عقابیست که در قیامت نصیب انسانها می شود. به آنها که ایمان آوردند و عمل صالح انجام دادند وعده بهشت و نعمتهای بهشتی داده شد و کسانی را که به آیات الهی و دعوت فرستادگان او پشت کرده و به گناه و معصیت خو کردند از جهنم و عذابهای آن برحذر داشت.
میزان جزا و پاداش اعمال
در این مقاله به این موضوع می پردازیم که میزان جزا و پاداش اعمال چقدر خواهد بود؟ به عبارت دیگر گنهکار را چه میزان عذاب می کنند و اهل طاعت و بندگی را تا چه حد پاداش می دهند؟
در قیامت عذاب به میزان گناه است
از آیات سوره نبأ به دست می آید که هر گناهی تنها یک عذاب خواهد داشت؛ به اصطلاح یکی در برابر یکی. خداوند متعال در بیان مجازات تبهکاران می فرماید:
«لَّا یَذُوقُونَ فِیهَا بَرْدًا وَ لَا شَرَابًا * إِلَّا حَمِیمًا وَ غَسَّاقًا * جَزَاءً وِفَاقًا * إِنهَُّمْ کَانُواْ لَا یَرْجُونَ حِسَابًا * وَ کَذَّبُواْ بَِایَاتِنَا کِذَّابًا»؛ (24-28/نبأ): دوزخیان در جهنم نه هوای خنکى مىچشند و نه آشامیدنى باب طبعی؛ مگر آب جوشان و چرکاب و خونابهاى از بدن دوزخیان و این جزایی است که با اعمالشان وفق دارد (بیشتر نیست)؛ زیرا اینها کسانی بودند که به روز حساب امیدى (باوری) نداشتند و آیات ما را به شدت و با همه وجود انکار مىکردند.
علامه طباطبایی(ره) در تفسیر این بخش می فرماید: « "جَزاءً وِفاقاً" دلالت دارد بر مطابقت کامل بین جزا و عمل، پس انسان با عمل خود نمىجوید مگر جزایى را که مو به مو مطابق آن باشد.» (المیزان20/273)
دو نکته مهم
در مورد این اصل ممکن است سوالهایی پیش بیاید که ما در اینجا دو نکته ذکر می کنیم تا پیشاپیش، جواب آنها را داده باشیم.
نکته اول: برخی کارهای نامشروع در نظر ما یک گناه است اما در حقیقت و در واقع با این کار دو گناه صورت گرفته است از این رو دو تا هم جزا و عذاب خواهد داشت. مانند این نمونه:
«یَانِسَاءَ النَّبىِِّ مَن یَأْتِ مِنکُنَّ بِفَاحِشَةٍ مُّبَیِّنَةٍ یُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَینِْ وَ کاَنَ ذَالِکَ عَلىَ اللَّهِ یَسِیرًا»(30/احزاب)؛ اى همسران پیامبر! هر کس از شما کار بسیار زشت آشکارى مرتکب شود عذاب براى او دو چندان خواهد شد، و این کار برای خدا آسان است.
علت این عذاب دو برابر، دو گناهه بودن معصیت های آشکاری است که همسر پیغمبر صلی الله علیه و آله مرتکب می شود: یک گناه همان فعل حرامی است که انجام می دهد و گناه دوم، لطمه زدن به آبرو و حیثیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است. (ر.ک تفسیر نمونه17/283) بنابراین عذابشان دو چندان است.
نکته دوم: این جزای موافق هم بعد از این است که آن گناه با شوینده هایی که خدا قرار داده است پاک نشود و با داروهایی که او مقرر کرده درمان نشود. این پاک کننده ها و داروهای درمانگر عبارتند از: توبه، عمل صالح، رنج دنیوی، سختی جان کندن، فشار قبر، عذاب برزخ، شفاعت(انبیا و اولیا ع علما و شهدا و صلحا و ...) ، دعای گذشتگان و آیندگان و ...
در نهایت اگر شدت و عمق گناه به حدی بود که هیچکدام از این امور نتوانست در آن کارگر بیفتد نوبت به سوزاندن زخم می رسد که فرمودند: «آخِرُ الدَّوَاءِ الْکَیُّ»؛ آخرین دارو و راه درمان سوزاندن است.(نهج البلاغه، خطبه 168)
در هر صورت، این یک قانون الهی است که فرمود: «مَنْ جاءَ بِالسَّیِّئَةِ فَلا یُجْزى إِلاَّ مِثْلَها»؛ آنان که به صحنه قیامت و حساب، کار بد بیاورند، جز به مانند آن مجازات نبینند. (160/انعام)
اما ثواب حداقل ده برابر است
در همان آیه 160/انعام آمده است: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها»؛ هر کس که کار نیکی به صحنه حساب بیاورد ده برابر به او پاداش خواهند داد؛ یعنی ده ثواب در مقابل یک عمل صالح به او می دهند.
اگر هم گفتیم «حداقل» با در نظر گرفتن آیاتی بود که به زودی ذکر خواهیم کرد.
نکته مهم : این ثواب به شرط بقاء عمل در نامه اعمال است زیرا اعمال صالح ممکن است در اثر برخی گناهان دچار آسیب شده و همه یا بخشی از آنها نابود شود از این رو فرمود: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ»؛ هر کس حسنه ای را بیاورد ده برابر پاداش به او می دهیم.
سخنی تکان دهنده از امام سجاد علیه السلام
حضرت مرتب می فرمود: «وَیْلٌ لِمَنْ غَلَبَتْ آحَادُهُ أَعْشَارَهُ»؛ وای بر کسی که جمع کیفرهای تک تک او از ده تا ده تا ثوابی که به او می دهند بیشتر شود.(معانی الاخبار/248)
بلکه بیش از ده برابر
خداوند متعال در آیه 89 نمل و نیز 84 قصص می فرماید: «مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ خَیْرٌ مِنْها»؛ هر کس عمل صالحی بیاورد پاداشی بهتر نصیب او می شود. همانطور که ملاحظه می شود این خیریت در تعداد خاصی منحصر نشده است و می تواند شامل بیش از ده برابر هم بشود.
بلکه هر چه بخواهد
خداوند متعال می فرماید: «وَ الَّذِى جَاءَ بِالصِّدْقِ وَ صَدَّقَ بِهِ أُوْلَئکَ هُمُ الْمُتَّقُونَ * لهَُم مَّا یَشَاءُونَ عِندَ رَبهِِّمْ ذَالِکَ جَزَاءُ الْمُحْسِنِینَ»؛ و آنکه سخن راست و درست آورد و کسانى که آن را باور کردند، اینانند که پرهیزکارانند. براى آنان هر چه بخواهند نزد پروردگارشان فراهم است. این است پاداش نیکوکاران. (33-34/زمر)
عجیب ترین وعده خدا به مؤمنین
علامه طباطبایی(ره) در تفسیر آیه 38 سوره مبارکه نور « لِیَجْزِیهَُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ مَا عَمِلُواْ وَ یَزِیدَهُم مِّن فَضْلِهِ وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَن یَشَاءُ بِغَیرِْ حِسَابٍ» اینگونه می نویسد: معنى جمله " لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلُوا" این است که خداى تعالى به ایشان در مقابل هر عمل صالحى که در هر باب کردهاند پاداش بهترین عمل در آن باب را مىدهد و برگشت این حرف به این مىشود که خدا در اعمال صالح ایشان خردهگیرى نمىکند، تا باعث نقص عمل و انحطاط ارزش آن شود، در نتیجه عمل حسن ایشان احسن مىشود.
کلمه فضل در جمله " وَ یَزِیدَهُمْ مِنْ فَضْلِهِ" به معناى عطاء است، و این خود نص در این است که خداى تعالى از فضل خودش آن قدر مىدهد که بیش از اعمال صالح آنها می شود. از این آیه روشنتر آیه 35 سوره ق است که مىفرماید:" لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ لَدَیْنا مَزِیدٌ" هر چه بخواهند و تصور کنند ما به ایشان می دهیم و نزد ما پاداشهایی دارند فراتر از تصورشان.
و این پاداش زیادى غیر از پاداش اعمال است و از آن عالىتر و عظیمتر است؛ چون چیزى نیست که خواسته انسان به آن تعلق گیرد و یا با سعى و کوشش به دستش آورد و این عجیبترین وعدهاى است که خدا به مؤمنین داده و ایشان را به آن بشارت مىدهد. ( ر.ک: المیزان 15/179-180)
گریزی به یک روایت
اکنون معنای این روایت قدری برای ما روشن می شود که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: «إِنَّ لِعَلِیٍّ وَ شِیعَتِهِ مِنَ اللَّهِ مَکَاناً یَغْبِطُهُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ»؛ به حقیقت که برای علی (علیه السلام) و شیعیان او در نزد خداوند متعال جایگاهی است که اولین و آخرین (تمام) مخلوقات حسرت آن را می خورند.(إرشاد القلوب ج2 ص292)
بر گرفته از تبیان
علمای وهابی معتقدند که نشر اعتقادات ابن تیمیه در قرن هفتم هجری و جهت گیری جدیدی که وی در کلام اسلامی ارائه نمود ،اسلام را در مسیر توحید ناب قرار داد،چرا که معتقدند مسلمانان بعد از دوره صحابه و تابعین به مرور مشرک شده و برخی از افراد، علی الخصوص ابن تیمیه راه درست توحید و مبارزه با شرک و بدعتها را پیش پای تمدن اسلامی گذارد! لذا پیروان او در صدد برآمدند تا موقعیت او را در نفوس و اذهان بزرگ جلوه دهند و او را در اختلاف مذاهب و کلام و فقه و تفسیر و حدیث متخصص معرفی کنند،لذا به وی لقب شیخ الاسلام داده اند تا وانمود کنند که مانند آن در تاریخ اسلام دیده نشده !
این در حالیست که گذری اجمالی بر اوضاع واحوال جامعه اسلامی از قرن پنجم تا هفتم هجری گویای شرایطی است که ظهور تفکرات ابن تیمیه نه تنها به بهبود شرایط به نفع مسلمین نیانجامید ،بلکه طرح افکار وی صفحه ای جدید از خیانت را رقم زد که خسارت های آن به امت اسلامی جبران ناپذیر است.اینک با مروری کوتاه در شرایط و اوضاع تاریخی آن روز خدمت یا خیانت ابن تیمیه به جامعه اسلامی را بررسی می کنیم.
پیشرفت اسلام در اروپا و شکست اندلس برای غرب صلیبی بسیار سخت و ناگوار بود،و آنان را به فکر اندیشه و انتقام واداشت. در سالهای پایانی قرن پنجم،پاپ رم با فرمان حمله به فلسطین صد هزار تن از نیروهای صلیبی را از اروپا گسیل داشت تا قدس را قتلگاه مسلمانان سازند و به دنبال آن جنگهای معروف صلیبی که حدود 200 سال (489-690 ق) به طول انجامید ملیونها کشته و زخمی بر جای گذاشت. در همان زمانی که مصر و شام درگیر جنگهای معروف صلیبی بودند،امت اسلامی با طوفانی مهیب تر و مخرب تر ،یعنی حمله مغولان مواجه گردید که آثار ارزشمند اسلامی را نابود یا غارت نمودند. پنجاه سال پس از آن (656ق) هلاکو نواده چنگیز، پایتخت امت اسلامی (بغداد) را به خاک و خون کشید و طومار خلافت عباسی را در هم پیچید و سپس بر سر حلب و موصل همان بلایی را آورد که بر سر بغداد آورده بود.ابن اثیر مورخ مشهور اهل سنت می نویسد:«مصائب وارد شده بر مسلمین از سوی مغول آنچنان سهمگین است که مرا یارای نوشتن آنها نیست،و ای کاش مادر من را نمی زائید»1
در طول سلطه مغولان،فرستادگان سلاطین دیگر همواره می کوشیدند با جلب نظر مغولان و همدستی با آنان،امت اسلامی را از هر سو تارو مار کنند ،افزون بر اینکه مادر هلاکو و سردار بزرگش در شامات مسیحی بوده و کینه زیادی را از مسلمانان به دل داشتند.
همچنین اباقاخان(663-680 ق) فرزند هلاکو با دختر امپراطور روم شرقی ازدواج کرد و با پاپ و سلاطین فرانسه و انگلیس بر علیه مسلمین همدست شده و به مصر و شام لشکر کشیدند. از همه بدتر (ارغون) ، نوادة هلاکوخان مغول، سلطنت میکرد. ادوارد دوم، پادشاه انگلیس، در نامهای به الجاتیو از او خواست که تمام سعی و کوشش خود را برای ریشهکنکردن پیروان منفور پیغمبر اسلام به کار برد! و او نیز یهودیان و مسیحیان را برای پستهای اجرایی بر مسلمانان ترجیح می داد و به عنوان مثال سعد الدوله را که یک یهودی بود به منصب وزارت خود برگزید. این انتصاب به هیچ وجه مورد پسند علما مسلمان قرار نگرفت وی به وسوسه وزیر یهودیش سعد الدوله ابهری در اندیشه تسخیر مکه و تبدیل آن به بت خانه افتاد و مقدمات این دسیسه را نیز فراهم ساخت که خوشبختانه با مرگ ارغون و قتل سعد الدوله آن فتنه بزرگ عملی نشد2
در چنین زمان حساسی که کشورهای اسلامی در تب و تاب این درگیریها و ویرانگری ها می سوخت و مسلمانان از هر سو مورد حمله ناجوانمردانه قرار گرفته بودند،ابن تیمیه موسس اندیشه های وهابیت دست به نشر افکار خود زد و شکافی تازه در امت اسلامی به وجود آورد.
وی در شهر حرّان که در گذشته شهری باشکوه بود و امروزه از شهرهای ویران ترکیه است به دنیا آمد، که ابن تیمیه خود بارها در تصانیفش این شهر را مرکز صابئه و بت پرستان و فلاسفه خوانده است .
او در خانه ای پرورش یافت که اعضای آن بیش از یک قرن پرچمدار مذهب حنبلی بودند3
ابن کثیر گوید: در این سال در حالیکه ابن تیمیه بیش از شش سال نداشت، مردم حران از جمله پدر او ، که از علمای بزرگ شهر(شیخ البلد) بود از ترس حمله مغول شهر را ترک کردند و شهاب الدین عبدالحلیم پدر ابن تیمیه به همراه خانواده روانه دمشق شد .شهاب الدین (پدر ابن تیمیه) در شهر دمشق رئیس دارالحدیث السکریه و در جامع این شهر صاحب کرسی شد و روزهای جمعه در آنجا سخنرانی میکرد. 4
در سال 682هـ ق بامرگ پدر ، تقی الدین ابن تیمیه در دارالحدیث السکریه به تدریس پرداخت (683 هـ ق ) 5در این سال در جمعه 10 صفر در جامع اموی دمشق پس از نماز به منبر رفت.
از چهارشنبه 17 شعبان این سال بعد از وفات زین الدین ابن المنجّا به جای او که شیخ الحنابله بود، متصدی تدریس مدرسه «الحنبلیه » دمشق شد) تا سال 698 هجرى در شام بسان یک روحانى حنبلى میزیست، و تا آن سال از او لغزشى مشاهده نشد 6
698 هـ.ق در بین نماز ظهر و عصر در پاسخ سؤالات کلامی که از او کرده بودند کتاب : العقیدة الحمویه الکبری را نوشت ، با حملهای که در این کتاب به عقاید اشعری کرد جنجال بزرگی برانگیخت، ابنتیمیه را به محضر قاضی احضار کردند و او در مجلس قاضی حاضر نشد. از جمله عقاید او جهت دار بودن خداوند بود و اینکه خداوند قابل اشاره حسی و در آسمان استوی و از آن به بعد، یعنى وقتى رسالهاى به نام«الرسالة الحمویة»نوشت، آثار انحراف در او ظاهر گردید، وى این رساله را در پاسخ پرسش مردم«حماة» 7 که یکى از شهرهاى سوریه است، نوشت و آشکارا براى خدا«جهت»و«سمت»قائل شد و تلویحا او را جسم دانست.
تندخو بود و در بحث گاه بسیار تند می شد و به مخاطب اهانت می کرد 8 البته این تند خویی در آثار او و پیروانش بسیار مشهود است.
وی به گفته بسیاری از محققان از جمله«عمر عبد السلام» از پژوهشگران معاصر،مردی جسور،گستاخ و لجوج بود و می کوشید که پندارها و ادعاهای خود رابا صراحت و سماجت هر چه تمام تر به پیروان خود القاء کند9
وی در سال 704 هـ.ق به مسجد نارنج ( یا مسجد تاریخ) در جوار مصلای شهر دمشق رفت و سنگی را که میگفتند : اثر پای حضرت رسول صلی الله علیه و آله و سلم بر آن هست و مردم به آن تبرک میجستند شکست و گفت تبرک و بوسیدن آن جایز نیست ،10.
در اینجا هم با مظاهر اسلامی به مبارزه برخاسته و با آثار نبوی مخالفت می کند کاری بی سابقه در جهان اسلام ، بعدها وهابیان راهش را ادامه دادند و هر تذلل و فرو تنی را عبادت پنداشتند و چون عبادت تنها مخصوص خداست (توحید عبادی) دست به تکفیر و مشرک خواندن مسلمانان زدند که این خود نشانه ای از جمود و سطحی نگری آنهاست و عبادت در اصل خضوعی با اعتقاد به الوهیت شخص مقابل است و اگر هر خضوعی عبادت به حساب آید و با توحید در عبادت منافات داشته باشد چرا خدا در قرآن امر به خضوع در برابر پدر و مادر و یا خضوع ملائکه در مقابل آدم(علیه السلام) می کند .
شرایط نابسامان سیاسی و اجتماعی قرن هفتم سبب شد ابن تیمیه عقائد و جهت گیریهای کلامی خویش را به جامعه القا کند و به عنوان موسس و پایه گذار تفکر وهابیت معرفی شود.
پی نوشتها
1- الکامل فی التاریخ ج 12 ص358
2- برای مطالعه بیشتر رجوع شود به کتاب (وهابیت،مبانی فکری و کارنامه عملی)
3- تذکرة الحفاظ ج 4 ص 1496 ، الوافی بالوفیات ج 7 ص 15 ، شذرات الذهب ج 6 ص 80 ،
4- البدایه و النهایه ج13-ص255
5- البدایه و النهایه ج13-303
6- البدایه و النهایه ج13- ص344
7- شهر حماة در 150 کیلومتری سوریه واقع است
8- ( ابن حجر ج1 ص 163
9- مخالفه الوهابیه القرآن و السنه-تالیف عمد عبدالسلام –ص722
10- دائرةالمعارف ج3/ص 173
تناسب عذاب های اخروی با اعمال دنیوی از مسائلی است که همواره مورد پرسش است. این تناسب از دو نظر مورد سؤال قرار گرفته است: یکی، از حیث کمیت و مدت زمان آن که افعال دنیوی، که از نظر زمانی محدودند، چگونه عذاب نامحدود دارند؟ دوم، از حیث کیفیت و شدت آنها که چرا لذایذ گناهان دنیوی بسیار حقیرتر از دردهای عذاب های اخروی است؟
آیا عذاب آخرت با گناهان کوچک دنیا تناسبی دارد؟
برای پاسخ به این سؤال، ابتدا باید انواع رابطه بین جرم و مجازات را بررسی کنیم تا معلوم شود که آیا اصلا در این جا سخن از "تناسب" داشتن یا نداشتن مطرح می شد یا مسأله از این هم بالاتر است و بحث بر سر "عینیت" بین جرم و مجازات است؟
توضیح مطلب، به قلم استاد مطهری چنین است:
مجازات بر سه گونه است: الف) مجازات قرار دادی که در مسائل اجتماعی مطرح است.
ب ) مجازاتی که با جرم رابطه طبیعی و تکوینی دارد.
ج ) مجازاتی که تجسم خود جرم است و چیزی جدا از آن نیست.
مورد اول، همان مقررات جزائی است که در جوامع انسانی وضع می شود. فایده ی این گونه مجازات ها دو چیز است: یکی جلوگیری از تکرار جرم به وسیله خود مجرم یا دیگران، از طریق رعبی که کیفر دادن ایجاد می کند، و دیگر تسلی خاطر ستمدیده، و این در مواردی است که جرم از نوع تجاوز به دیگران باشد. این گونه مجازات ها در جهان آخرت معقول نیست، زیرا در آن جا نه جلوگیری از تکرار جرم مطرح است و نه تسلای خاطر. عدم امکان تکرار شدن جرم که واضح است، در بسیاری موارد، کسانی که مورد ستم واقع شده اند اولیاء امر هستند که همواره بخشش را بر انتقام ترجیح می دادند.
مورد دوم، کیفرهایی است که رابطه علی و معلولی با جرم دارند و نتیجه طبیعی جرم هستند که این ها را مکافات عمل "یا اثر وضعی گناه" می نامند. مثلا شراب خواری، عوارض سوئی در بدن می گذارد یا خوردن سم، موجب مرگ می شود. در این موارد، سخن از تناسب میان جرم و کیفر بی معنی است و هیچ کسی نمی گوید "این کسی که سم خورده، فقط چند دقیقه مرتکب جرم شده است. پس چرا باید به کیفر مرگ مبتلا شود؟"
اما رابطه مجازات های جهان دیگر، از این هم قوی تر و شدیدتر است، یعنی رابطه عمل و جزا در آخرت، نه قراردادی است، و نه علت و معلولی، بلکه عینیت و اتحاد مطرح است، یعنی آنچه در آخرت به عنوان کیفر یا پاداش داده می شود، تجسم اعمال خود فرد است.
در قرآن کریم بارها تأکید شده است که مردم در قیامت، خود عمل را می بینند، نه حتی نتیجه ی آن را مثلا می فرماید:
"یوم تجد کل نفس ما عملت من خیر محضرا و ما عملت من سوء توّد لوانّ بینها و بینه امداً بعیداً" (آل عمران / 30)روزی که هر کسی هر کار نیک و هر کار بدی که انجام داده، حاضر ببیند و آرزو کند که کاش بین او و آن کار بد فاصله دوری بود.
"و وجدوا ما عملوا حاضرا و لایظلم ربک احداً" (کهف / 49) و آنچه را انجام دادند، حاضر یابند و پروردگارت به کسی ستم نکند یا حتی در مورد پاره ای از گناهان، باطن و حقیقت اخروی آن نیز دقیقا مشخص شده است، مثلا این که خوردن مال یتیم، خوردن آتش است:
"الذین یا کلون اموال التیامی ظلما اینا یا کلون فی بطونهم ناراً" (نساء /10) آنان که از روی ستم اموال یتیمان را می خورند، قطعا که در شکم هایشان آتشی را می بلعند.
پس مجازات آخرت تجسم یافتن عمل است نعیم و عذاب آن جا همین اعمال نیک و بد است که وقتی پرده کنار رود، تجسم و تمثل پیدا می کند. تلاوت قرآن صورتی زیبا می شود و در کنار انسان قرار می گیرد، غیبت و رنجانیدن مردم به صورت سگان جهنم در می آید. به عبارت دیگر، اعمال ما صورت ملکی دارد که فانی و موقت است و آن همان است که در این جهان به صورت سخن یا عملی دیگر ظاهر می شود و صورتی و وجهه ای ملکوتی دارد که پس از صدور از ما، هرگز فانی نمی شود و از توابع و لوازم و فرزندان جدا نشدنی است. اعمال ما از وجهه ی ملکوتی ه چهره عینی باقی است و روزی، ما به آن اعمال خواهیم رسید و آن ها را با همان وجهه و چهره مشاهده خواهیم کرد، اگر زیبا و لذت بخش است، نعیم ما خواهد بود و اگر زشت و کریه است، آتش و جهنم ما خواهد بود.
رعایت تناسب، بحثی است که در مورد کیفرهای اجتماعی و قراردادی قابل طرح است و البته در این گونه کیفرها، قانون گذار باید متناسب بودن کیفر یا جرم را در نظر بگیرد، اما در کیفرهایی که رابطه تکوینی با عمل دارد و یعنی معلول واقعی و اثر حقیقی کردار است یا کیفری که با گناه رابطه عینیت و وحدت دارد، یعنی در حقیقت خود عمل است، مجالی برای بحث تناسب داشتن و نداشتن نیست.
برگرفته از تبیان
در طول تاریخ انسان با فرقه هایی مواجه می شود که مخالفینشان آن ها را غُلات (جمع غالی به معنی غلو کننده) می نامند. این ها کسانی هستند که درباره ی حضرت علی (علیه السلام) و یا دیگر شخصیت های مهم دچار غلو شده اند.
شناخت و تشخیص غلات در تاریخ، یکی از دشوارترین و پیچیده ترین کارهای مورخان بوده است که احیاناً در این زمینه دچار اشتباهات فراوانی نیز شده اند. دلیلش این است که هیچ شخصی یا گروهی، عنوان غلات را برای خود نمی پذیرد و هیچکس عقیده خود را غلو آمیز نمی داند. علاوه براین غلات همواره اندیشه های خود را تا حد امکان به صورت سرّی نگه می داشتند که خود این امر هم عامل دیگری برای عدم امکان تحقیق دقیق در مورد آن ها می شد.
همچنین باید گفت: امروز آشکار شده است، بسیاری از اسم هایی که از آنها تحت عنوان رهبرای غلات یاد می شود، اصلاً وجود خارجی نداشته اند و عمدتاً دشمنان شیعه برای محکوم کردن شیعه و اتهام غلو زدن به تشیع این شخصیت ها را ساخته و پرداخته اند. اما به هر حال، کسانی بوده اند که حضرت علی (علیه السلام) یا دیگران را تا حد خدایی بالا می بردند. چنین کسانی هنوز هم وجود دارند. علی اللهی ها نیز از همین گروه ها هستند.
از مهم ترین جماعت های این گروه در عصر حاضر، کسانی هستند که در سوریه به علویون معروفند. آن ها ظاهراً معتقدند که خدا یک بار در قالب مسیح (ع) و بار دیگر در قالب علی (علیه السلام) حلول کرده است و دیگر بار در قالب مهدی (عج) ظهور خواهد کرد.
از مهم ترین خصوصیات مشترک غلات این است که به ظاهر شریعت وقعی نمی نهند، قائل به تناسخ هستند، و همچنین معتقدند که خدا در روح شخص مورد نظرشان حلول می کند و با او متحد می شود.
بسیاری از نویسندگان در مورد این گروه از غلات دچار اشتباه شده و آنها را فرقه ای از تشیع معرفی کرده اند و گفته اند: "غلات، کسانی هستند که در تشیع افراط کرده اند." اگر چه این تعبیر افراط در تشیع تعبیر صحیحی نیست، اما چند تفاوت بارز هست که بر اساس آنها به هیچ وجه نمی توان غلات را فرقه ای از شیعه دانست:
1- شیعه کسانی هستند که قائل به امامت حضرت علی(علیه السلام) و جانشینی او پس از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) می باشند. حال چگونه می توان وضع کسانی را که قائل به الوهیت حضرت علی (علیه السلام) (نه امامت وی) هستند، افراط در تشیع نامید؟ در واقع اینها عملاً با این اعتقادشان، سه اصل از اصول عقاید شیعه ،یعنی توحید، نبوت، و امامت را انکار می کنند.
2- شیعه پیرو تعالیم اسلام و تعالیم ائمه معصوم (علیهم السلام) است، در حالی که غلات بسیاری از تعالیم ائمه (علیهم السلام) به ویژه در مورد توحید را زیر پا گذاشته اند.
3- از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ائمه اطهار (علیهم السلام) احادیث فراوانی در مذمت غلو کنندگان و جهنمی بودن آنان ذکر شده است، به طوری که دشمن اهل بیت و غلو کننده در حق اهل بیت را مثل هم دانسته اند و مسلم است که کسی که با دشمن اهل بیت هم رتبه است، نمی تواند شیعه باشد.
بخش اعتقادات تبیان
منابع:
1- علامه سید مرتضی عسگری، عبدالله بن سبا
2- علی مهدولوی ، تاریخ علم کلام و مذاهب اسلامی، ج1، 78-66
3- عبد الرحمن بدوی، ترجمه حسین صابری، تاریخ اندیشه های کلامی در اسلام، ج2، ص71-47
از آیات قرآن فهمیده می شود که نه تنها انسان و حیوانات محشور می شوند. (انعام/ 38 – تکویر/5) بلکه آسمان ها و زمین و آفتاب و ماه و ستارگان و بت ها و حتی طلا و نقره ای که اندوخته شده و در راه خدا مصرف نشده است، همه محشور خواهند شد و با آن طلا و نقره پیشانی و پهلوی صاحبانشان داغ می شود. آیات و روایات در این باره بسیار و از حد شمار بیرون است. اما اینکه آیا حشر حیوانات شبیه حشر انسان است و آنها نیز اعمالشان حاضر می شود و برطبق آن پاداش و یا کیفر می بینند؟
علامه طباطبائی در پاسخ می گوید: بله و اساساً مضای حشر همین است. (1) اما علت و ملاک حشر را چنین توضیح می دهد:
"حشر جنبدگان نتیجه ی این است که آن ها نیز امت هایی مثل بشر هستند که خلقشان هدفی داشته که همان بازگشت و معاد است و در تأئید سخن خویش به کلام خداوند اشاره می کند: ما فرطنا فی الکتاب من شیء (انعام/38) چیزی را در کتاب فرو گذار نکردیم. مقتضای حق بودن کتاب خدا این است که اختلافات موجود بین جنبندگان و پرندگان و ... لغو و باطل نبوده بلکه در نهایت مؤثر باشد، به طوری که قبل از رسیدن به هدف و مقصد و در میانه راه نابود نگردد. و گرنه اختلاف مزبور باطل خواهد بود.
به این ترتیب نتیجه می گیریم که حیوانات نیز همچون بشر بین خویش دارای انواعی هستند و همسان با بشر به سوی پروردگار خویش رجوع می کنند و در نزد وی حضور و اجتماع (حشر می یابند).
به این ترتیب نتیجه می گیریم که حیوانات نیز همچون بشر بین خویش دارای انواعی هستند و همسان با بشر به سوی پروردگار خویش رجوع می کنند و در نزد وی حضور و اجتماع (حشر می یابند). براساس آیه 99-93 سوره مریم هر یک از موجودات برحسب ذات خویش عبودیت و سلوک الهی خاصی دارد که بدان وسیله به پروردگار خویش تقرب می جوید. (2)
با تدبر در آیات مختلفی همانند آیات 22و25 سوره سجده و 55آل عمران روشن می شود که مهم ترین ملاک حشر مساله خصومت در بین موجودات و احقاق حق است .... مؤید این معنا آیه "ولو یؤاخذ الله الناس بظلمهم ما ترک علیها من دابة ولکن یؤخّرهم الی اجل مسمی" (نحل/61) و اگر خداوند مردم را به سزای ستمشان مؤاخذه می کرد جنبنده ای برروی زمین باقی نمی گذاشت لیکن آنان را تا وقتی معین به تأخیر انداخت.
این آیه اشاره به این مطلب دارد که اگر ظلم مردم مستوجب مؤاخده الهی است تنها به خاطر ظلم بودن آن است، نه به خاطر صدورش از مردم. بنابراین هر جنبنده ظالمی چه انسان و چه حیوان باید مؤاخذه شود. از سوی دیگر باید گفت لازمه ی انتقام از حیوانات در روز قیامت این نیست که حیوانات در شعور و اراده با انسان مساوی بوده و در عین بی زبانی همه ی آن مدارج کمال را، که انسان در نفسانیات و در عین بی زبانی همه ی آن مدارج کمال را، که انسان در نفسانیات و روحیات سیر می کند، آن ها نیز سیر می کنند، زیرا شریک بودن حیوانات با انسان در مساله ی مؤاخذه و حساب و اجر، مستلزم تساوی در همه جهات وجودی آنها نیست. زیرا خود انسانها نیز از جهت دقت و سختگیری در حساب، با هم برابر نیستند، عاقل و سفید و رشید و مستضعف، یک جور حساب پس نمی دهند.
علاوه براین خداوند به پاره ای از هوشیاری حیوانات اشاره کرده که دست کم از فهم و هوش انسانهای متوسط الحال ندارد، مانند داستانی از مورچه و سلیمان (نمل/18) یا جریان هدهد (نمل/22) ندارد. (3)
پی نوشت ها:
1- علامه طباطبائی، ترجمه تفسیر المیزان، ج7، ص 108- 107
2- علامه طباطبائی، انسان از آغاز تا انجام، ص209 – 208
3- علامه طباطبائی، ترجمه تفسیر المیزان، ج7، ص 110- 108
بر گرفته از تبیان
حال با توجه به این جنبه شناختی ، یکی از شخصیتهایی که در قرآن کریم بسیار از او نام برده است شیطان است که در جای جای قرآن از او سخن به میان آمده و درباره او صحبت شده است اما خود شیطان نیز در همین قرآن بارها لب به سخن باز کرده و سخنرانیهای مختلفی را در سکانسهای مختلف و در مواقع و مکانهای متفاوت بیان کرده است که با توجه به مقدمه فوق صحبتها و سخنرانیهای شیطان میتواند راه خوبی برای آگاه شدن ما از شخصیت او و پی بردن به اهداف شوم او باشد .
در این نوشتار به سکانسهای مختلفی از سخنرانیهای شیطان که در مواقع مختلف ایراد کرده است پرداخته میشود:
اولین سکانس از سخنرانی شیطان بعد از خلقت آدم علیهالسلام و دستور خداوند به ملائکه الهی بر سجده به او بود که شیطان در اینجا طاقت نیاورد و لب به سخن گشود و در یک سخنرانی کوتاه مخالفت خود را با خداوند اعلام کرد و در این سکانس فضائلی را که برای خود قائل بود برشمرد و گفت:
(قالَ ما مَنَعَکَ أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُکَ قالَ أَنَا خَیْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طینٍ )
فرمود: «چون تو را به سجده امر کردم چه چیز تو را باز داشت از اینکه سجده کنی؟» گفت: «من از او بهترم. مرا از آتشی آفریدی و او را از گِل آفریدی.» (1)
و در جای دیگر به بیان دیگر این طور گفت که :
(وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلآئِکَةِ اسْجُدُواْ لآدَمَ فَسَجَدُواْ إَلاَّ إِبْلِیسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِینًا :و (به یاد آر) هنگامی که به فرشتگان گفتیم به آدم سجده کنید، پس همه سجده کردند، جز ابلیس که گفت: آیا سجده کنم بر کسی که او را از گل آفریدی؟)(2)
بعد از سخنرانی اول و بعد از اینکه فضیلتهایی برای خود بیان کرد که در حقیقت فضیلت و ملاک برتری واقعی نبودند و به خاطر غرور و تکبری که در این سخنرانی از خود نشان داد این بار از مقام و منزلتی که داشت نزول کرد و بعد از اینکه با فرمان الهی مبنی بر :
(قالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یَکُونُ لَکَ أَن تَتَکَبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّکَ مِنَ الصَّاغِرِینَ فرمود: «از آن [مقام] فرو شو، تو را نرسد که در آن [جایگاه] تکبّر نمایی. پس بیرون شو که تو از خوارشدگانی)(3)
وقتی از مقام خود با نزول مواجه شد، در اینجا لب به سخن باز کرد و در یک سخنرانی دیگر خواستههای خود را از خداوند متعال درخواست کرد و گفت:
(قَالَ فَأَنظِرْنِی إِلَی یَوْمِ یُبْعَثُونَ گفت: «مرا تا روزی که [مردم] برانگیخته خواهند شد مهلت ده»(4)
و در فرازی دیگر از سخنرانی خود انسانها را با نگاه حقارت نگاه میکند و با این گاه حقارت آمیز درخواست خود را از خداوند میکند و به خداوند عرضه میدارد : (قَالَ أَرَأَیْتَکَ هَـذَا الَّذِی کَرَّمْتَ عَلَیَّ لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَی یَوْمِ الْقِیَامَةِ لأَحْتَنِکَنَّ ذُرِّیَّتَهُ إَلاَّ قَلِیلاً (سپس) گفت: به من بگو این کسی که او را بر من بزرگی و شرافت بخشیدی (برای چه بود؟) سوگند باد که اگر مرا تا روز قیامت (که آخرین مدت حیات نسل اوست) مهلت دهی همه اولاد او را- جز اندکی- لجام خواهم زد . (و گمراهشان خواهم کرد)(5)
و در اینجا از خداوند خواست که او را مهلتی بدهد که هدف از این درخواست را در سکانسهای دیگر از سخنرانی خود بیان میکند و خداوند نیز با درخواست او موافقت کرد و فرمود:
(فانک من المنظرین الی یوم الوقت المعلوم: فرمود: «در حقیقت، تو از مهلتیافتگانی)(6)
بعد از سخنرانیهای متعددی که شیطان انجام داد این بار در سکانسی متفاوت بار دیگر سخنرانی تهدید آمیزی را انجام داد و همه بشریت را تهدید کرد و که با تمام توان تلاش میکند که نگذارد آنها راه مستقیم و درست را در زندگی خود ادامه دهند و با تمام قوا با آنها به مبارزه برخیزد:
(قَالَ فَبِمَا أَغْوَیْتَنِی لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَکَ الْمُسْتَقِیمَ گفت: پس بدان سبب که مرا به بیراهه افکندی حتما در کمین آنها بر سر راه مستقیم تو خواهم نشست)(7)
(ثُمَّ لآتِیَنَّهُم مِّن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَن شَمَآئِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَکْثَرَهُمْ شَاکِرِینَ)
«آن گاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها میتازم، و بیشترشان را شکرگزار نخواهی یافت) (8)
قَالَ فَبِعِزَّتِکَ لَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ [شیطان] گفت: «پس به عزّت تو سوگند که همگی را جدّا از راه به در میبرم.»(9)
قَالَ رَبِّ بِمَآ أَغْوَیْتَنِی لأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الأَرْضِ وَلأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ گفت: «پروردگارا، به سبب آنکه مرا گمراه ساختی، من [هم گناهانشان را] در زمین برایشان میآرایم و همه را گمراه خواهم ساخت،(10)
اما در همین سخنرانی اعتراف میکند که تنها یک گروه هستند که نمیتواند با آنها مبارزه کند و آنها همان بندگان ویژه خداوند هستند:
إِلَّا عِبَادَکَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ مگر بندگان ویژه و برگزیدهات از آنان - که مرا بر ایشان راهی نیست.(11)
بعد از اینکه شیطان به خاطر یک صفت ناپسند همه ارزشهای خود را از دست داد این بار در سخنرانی متفاوتی قصد دارد که آدم علیهالسلام را فریب دهد و به همین خاطر در مکانهای مختلفی به سراغ حضرت آدم و حوا میآید تا اینکه آن دو را با حرفهای خود فریب دهد:
فَوَسْوَسَ لَهُمَا الشَّیْطَانُ لِیُبْدِیَ لَهُمَا مَا وُورِیَ عَنْهُمَا مِن سَوْءَاتِهِمَا وَقَالَ مَا نَهَاکُمَا رَبُّکُمَا عَنْ هَـذِهِ الشَّجَرَةِ إِلاَّ أَن تَکُونَا مَلَکَیْنِ أَوْ تَکُونَا مِنَ الْخَالِدِینَ
پس شیطان، آن دو را وسوسه کرد تا آنچه را از عورتهایشان برایشان پوشیده مانده بود، برای آنان نمایان گرداند و گفت: «پروردگارتان شما را از این درخت منع نکرد، جز [برای] آنکه [مبادا] دو فرشته گردید یا از [زمره] جاودانان شوید.»(12)
فَوَسْوَسَ إِلَیْهِ الشَّیْطَانُ قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّکَ عَلَی شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْکٍ لَّا یَبْلَی؛ پس شیطان او را وسوسه کرد، گفت: ای آدم، آیا تو را به درخت جاودانی و پادشاهیای که کهنه و نابود نشود راه بنمایم؟(13)
و چون او سخنران ماهری بود و روشهای تأثیر گذاری را کاملاً می دانست به سراغ حضرت آدم رفت و آنها را با وعده جاویدان شدن فریفت و این یکی از سخنرانیهای مؤثر شیطان بود که خود او هم این سخنرانی را ظاهراً بسیار دوست میدارد چون با این سخنرانی باعث شد که حضرت آدم و حوا از بهشتی که در آن قرار گرفته بودند اخراج شوند و راهی زمین شوند.
سکانسهای سخنرانی شیطان به اینجا میرسد که او قرار است آخرین سخنرانی خود را انجام دهد؛ سخنرانی که همه مخاطبانش از پیروان واقعی او بودند اما حال همه پشیمان هستند که چرا از او پیروی میکنند اما باز برای آنها جالب است که آخرین سخنرانی شیطان را هم بشنوند و از نیتهای پلید او آگاه شوند همه منتظرند و شیطان در جایگاه قرار میگیرد و این طور سخنرانی خود را آغاز میکند:
(وَ قَالَ الشَّیْطَانُ لَمَّا قُضِیَ الأَمْرُ إِنَّ اللّهَ وَعَدَکُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّکُمْ فَأَخْلَفْتُکُمْ وَمَا کَانَ لِیَ عَلَیْکُم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُکُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُواْ أَنفُسَکُم مَّا أَنَاْ بِمُصْرِخِکُمْ وَمَا أَنتُمْ بِمُصْرِخِیَّ إِنِّی کَفَرْتُ بِمَآ أَشْرَکْتُمُونِ مِن قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ)
و چون کار (روز قیامت) تمام شود (و دوزخیان در جای خود قرار گیرند) شیطان (بزرگ و ابلیس اوّل در خطابی به همه دوزخیان) گوید: همانا خداوند شما را وعده حق داد (وعدهای که همه تحقق یافت) و من شما را وعده دادم و تخلف کردم (همه خلاف درآمد) و مرا بر شما (در دنیا) هیچ تسلطی نبود جز آنکه شما را دعوت کردم و شما مرا اجابت کردید، پس مرا سرزنش نکنید و خود را سرزنش کنید و اینک من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید، من به اینکه پیش از این مرا شریک طاعت خدا کردید کافرم همانا ستمکاران را عذابی دردناک است.(14)
پی نوشت ها :
1) اعراف 12
2) اسراء61
3) اعراف 13
4) حجر 36
5) حجر 37
6) اسرا 62
7) اعراف 16
8) اعراف 17
9) ص82
10) حجر 39
11) حجر 40
12) اعراف 20
13) طه 120
14) ابراهیم 22
برگرفته از تبیان