سنگر عشق
کربلا گشته ز خون سنگر عشق
بوسه زینب زده بر حنجر عشق
بی سر افتاده غریبانه به خاک
پاره از تیغ ستم،پیکر عشقاهرمن دست سلیمان ببرید
از پی بردن انگشتر عشقبی کفن،تشنه جگر،خفته به خون
خسرو مقتدر کشور عشقجمله اصحاب وفادار حسین
همه سرمست و خوش از ساغر عشقشد در آن معرکه بی یار شهید
بعد هفتاد و دو تن رهبر عشقتیره شد چهره ی خورشید فلک
تا به نی دید طلوع سر عشق
غرقه به خون
ای شه غرقه به خون غرقۀ خون بین دل ما را
سوی ما بین،که به سوی تو ببینیم خدا را
تو شه کشور ایجاد و شهانند گدایت
چشم امید به سوی تو بود شاه و گدا را
ما ندیدیم به غیر از تو به میدان محبّت
کشد از سینه و بر دیده نهد تیر بلا را
آب مهریۀ زهرا و تو لب تشنه دهی جان
مصلحت بود ندانم چه در این کار قضا را
از چه کشتند تو را تشنه لب اندر لب دریا
ای لب لعل تو بخشیده حیات آب بقا را
شمر اگر خواست نشیند به روی سینۀ زارت
خنجری داشت چه می کرد دگر چکمۀ پا را
بهر انگشتری انگشت تو از بند بریدند
به که نالم ستم فرقـۀ بی شرم و حیا را
ساربان دست تو از بند جدا کرد و کبابم
زآن سیه دل که بدید از تو بسی مهر و وفا را
آن شبی را که سرت رفت به مهمانی خولی
خود ندانم چه دلی بود ز غم خیر النساء را