سلام آشنا

خداوندا! ما را از آنانی قرارده که درختهای اشتیاق در باغ‌های سینه‌هایشان ریشه دوانده و شعله‌های عشق تو آتش به دل‌هایشان زده و رایحه جمال تو پرنده افکارشان را اوج تازه بخشیده

سلام آشنا

خداوندا! ما را از آنانی قرارده که درختهای اشتیاق در باغ‌های سینه‌هایشان ریشه دوانده و شعله‌های عشق تو آتش به دل‌هایشان زده و رایحه جمال تو پرنده افکارشان را اوج تازه بخشیده

آخرین نظرات
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حاجی» ثبت شده است


افسران - الو الو کربلا...
دویدم و دویدم ، سر کوچه رسیدم

بند دلم پاره شد ، از اون چیزی که دیدم

بابا میون کوچه، افتاده بود رو زمین

مامان هوار می‌زد ، شوهرمو بگیرین

مامان با شیون و داد ، می‌زد توی صورتش

قسم می‌داد بابا رو ، به فاطمه به جدش

تو رو خدا مرتضی ، زشته میون کوچه

بچه داره می‌بینه ، تو رو به جون بچه

بابا رو دوره کردن ، بچه‌های محله

بابا یهو دویدو ، زد تو دیوار با کله

هی تند و تند سرشو ، بابا می‌زد به دیوار

قسم می‌داد حاجی‌و ، حاجی گوشی‌و بردار

نعره‌های بابا جون ، یه هو پیچید تو گوشم

الو الو کربلا - جواب بده به گوشم

مامان دویدو از پشت ، گرفت سر بابا رو

بابا با گریه می‌گفت ، کشتند بچه‌هارو

بعد مامان‌و هولش داد ، گفت که: مواظب باشید

خودش خوابید رو زمین، خمپاره زد بخوابید

الو الو کربلا

کمک می‌خوام حاجی جون ، بچه‌ها قیچی شدن

تو سینه و سرش زد ، هی سرشو تکون داد

رو به تماشاچیا ، چشماشو بست و جون داد

بعضی تماشا کردن ، بعضی فقط خندیدن

اونایی که از بابا ، فقط امروزو دیدن

جلو بابا دویدم ، بالا سرش رسیدم

از درد غربتِ اون ، هی به خودم پیچیدم

درد غربت بابا ، نشونه‌های درده

درد غربت بابا ، غنیمت از نبرده

شرافت و خون و دل ، نشونه‌های مرده

ای اونایی که هنوز ، دارید بهش می‌خندید

برای خنده‌هاتون ، دردشو می‌پسندید

امروزشو نبینید ، بابام یه قهرمونه

یه روز به هم می‌رسیم ، بازی داره زمونه

موج بابا کلیده ، قفل دره بهشته

یه روز پشیمون می‌شید ، که دیگه خیلی دیره

گریه‌های مادرم ، یقتونو می‌گیره

بیایید برای شفای جانبازانمان دعا کنیم...

۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ دی ۹۱ ، ۱۸:۳۵
آشنا